او میگفت : دختر که نباید بلند بلند بخندد اونوقت میگویند سبک است
یا مثلاً نباید زل بزند در چشم کسی
او میگفت : دختر یعنی آبرو پس فقط مال خودش نیست آبروی کل خانواده است .
این حرف ها حرف های دایی علی بود و من چقدر از هم صحبتی با او لذت می بردم.
مادربزرگ اما حرف دیگری میزد
میگفت : خدا برای به دنیا آوردن و بزرگ کردنش اجری بزرگ می دهد
ولی میدانی این حرف ها مرا شاد نمیکرد
مثل یک توفیق اجباری برای پدر و مادر ها بود .
درست مثل اینکه به کودکی بگویی اگر مشق هایت را بنویسی برایت اسباب بازی می خرم و آن وقت کودک هم بر خلاف میل باطنی مشق های خسته کننده و نفرت انگیزش را می نوشت.
روز ها میگذشت و من هر روز کارهایی را به لیستی که یک دختر را سبک و خراب میکرد اضافه می کردم و کم هم نبودند ؛ حالا من ۱۸ سال دارم با لیستی طویل و خسته کننده.!
از دایی علی نه ، او خیلی سخت گیر است ؛ می خواهم از مادربزرگ بپرسم آیا عاشق شدن هم باید به لیست اضافه شود .؟؟
درباره این سایت