امروز بعد از مدت ها که از خرید این کتاب میگذره تصمیم گرفتم برم سراغش و شروع کنم به خوندنش

یادمه اولین بار که تعریفشو از دوستم شنیدم با چه ذوق و شوقی خریدمش ولی انقدر همه چی قاطی پاتی شد که خوندنش از سرم افتاد
حالا که تقریبا به آخرای کتاب رسیدم میخوام براتون بخشی از کتاب و بزارم فقط قبلش یه خلاصه بگم ازش که اگه شما هم مث من دوسش داشتین برید بخونیدش

داستان درباره ی دختری به اسم ورونیکاست که به دنبال مرگ میره اما زندگی رو پیدا می کنه

ورونیکا خودکشی میکنه اما نمیمیره! فقط با این کارش خودش رو به مرگ نزدیک تر میکنه و باعث میشه فقط چند روزی زنده بمونه چند روزی که مجبوره توی بیمارستان روانی ویلت زندگی کنه آیا واقعا ورونیکا دیوانه است. اصلا دیوانگی یعنی چی؟ ورونیکا هم به دنبال پاسخ همین سوال می رود

بخشی از کتاب :

ورونیکا در سالن استراحت را باز کرد ، به طرف پیانو رفت ، درپوش آن را برداشت

تمام نیرویش را جمع کرد و روی کلید ها کوبید

نوایی مجنون، ناهنجار و پرجنجال در فضای خالی اتاق طنین انداخت ، به دیوار ها خورد و به شکل صدای زیری به سویش بازگشت که گویی روحش را از هم درید

اما تصویری دقیق از روحش در آن لحظه بود

دوباره روی کلید ها کوبید

و بار دیگر نواهای بد آهنگ در پیرامونش طنین انداختند :

من دیوانه ام، اجازه دارم این کار را بکنم. می توانم متنفر باشم، می توانم به کلید های پیانو بکوبم. از کی تا حالا بیمار های روانی می دانند چه طور باید نت ها را درست بنوازند؟»

باز بر کلید ها کوبید، یک بار، دو بار، ده بار، بیست بار، و هر بار این کار را می کرد انگار نفرتش کاهش میافت، تا اینکه کاملا بر طرف شد.

سپس بار دیگر آرامش ژرفی درونش جریان یافت و باز به آسمان پر ستاره و ماه نوی محبوبش نظر انداخت که اتاق را در نوری ملایم غرق کرده بود.

تصور بی نهایت و ابدیت که دست در دست هم قدم می زدند، بار دیگر به نزدش برگشت.

کتاب ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد اثر پائولو کوئیلو

 

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها